پشت پرچین ذهن من

من بـــــــــــــــــــــــی نقاب تن

پشت پرچین ذهن من

من بـــــــــــــــــــــــی نقاب تن

خوشحالم

۱۵
تیر


ردیف دندون.. چه در هنگام لبخند چه صحبت کردن چه قاه قاه خندیدن چه و چه و چه..در هر حالتی در هر موقعیتی با هر کیفیتی..اولین محرکیه که تو برخوردها دریافت میکنی آره از یک جایی به بعد این حس تو وجودت بیدار میشه و  با مکانیسمی مشابه انعکاس،بدون لحظه ای درنگ،بدون دخالت مغز(بی درد و خونریزی ) مسیر نگاهت رو میکشونه سمت دهان مبارک مخاطبت... این حس بعد از لبخند سیم کشی شده بارزترین فصل مشترک همه ی دوستانیه که ارتودنسی کردن .. اگر این حس در شما بیدار شده به گیرنده هاتون شک نکنین چون عااالی دارن کار میکنن

طبق معمول توی تصویر روبه روم هم دنبالش میگردم .. تصویرش آشناست، خیلی .... اما دندونای ردیفش هیچ وقت تا این حد برام جلب توجه نکرده بودن.. از بین جذابیت های پرشمار ظاهریش تنها کلمات عاشقانه ی گاه و بی گاهش و گاهاّ حالت چشماش بود که جذبم میکرد، طوری که باید حالا بعد از گذشت این همه مدت دیدن دندون های ردیف و سفیدش بهم بقبولونه که بنده خدا چهره ی جذابی داشت.. بنده خدا..هه.. چه صفتی! حداقل با این توجیهاتی که من واسه رفتنش تو ذهنم ساختم، جور در نمیاد..

+ خواستم مراتب امتنانم رو نسبت به از سرگذروندن این حادثه ی بسسسسسسسسسسس عظیم اعلام کنم..همین..

  • لیلی


اوایل هفته ی پیش خبر وقوع یک بحران به صورت پراکنده شنیده میشد... اوایل خیلی زمزمه وار و در گوشی بود اما این اواخر هرکیو تو شهر میدیدی داشت از تشکیل ستاد بحران تو جهاد و شبکه بهداشت صحبت می کرد.. جنب و جوشی ملت رو فرا گرفته بود که نگو.. همه ی پیشبینی ها  پشت سر هم درست از آب درمیومد.. اوایل هفته ای آفتابی، اواسطی آفتابی تر و پایانی برفی! برفی سنگین که تا دو روز زندگی مردم رو فلج خواهد کرد. آره همه ی این حرف و حدیثا مربوط میشد به دو روز ناقابل... که تازه می شد تو رخوت لذت بخشش ساعاتی چند رو لم داد و به واقع زندگی کرد( عجب تعریف گشادی از زندگیخودمم نمی دونستم تا این حد تنبل تشریف دارم) ..حالا عکس العمل مردم  نسبت به این 48 ساعتی که قرار بود بهشون یک استراحت اجباری بخوره چی باشه خوبه؟استرسی اینارو فراگرفته بود که نگو و همه این استرس هم خلاصه میشد در شکم!! نانوایی ها ؛ مارکت ها: سوپر گوشت ها!! رو ازدحامی فراگرفته بود  عجییییب..

نمیدونم ملت تو کله شون چی میگذره.. ااصلا چیزی میگذره آیا؟! آخه مگه حادثه ی ناگواری رخ میده اگه دو روز گوشت نخورن؟! مسئول فروش سوپر گوشتی که آمار  حضور پرشور مردم همیشه در صحنه رو به پدر داد از  رکوردی که ثبت کرده بود میگفت و از تعجبش که چی میگن مردم ندارن؟! اینا تو ساعات ابتدائی صبح، کل لش ها( بخونید اجساد گوسفندای بخت برگشته) رو به تاراج بردن!!! آدم تو کار مردم می مونه

جالبش اینجاست که هیچ بحرانی در کار نبود.. هیییییچ

 

  • لیلی


دیدن یک فیلم خوب تجربه ایه که تو ایران تکرارپذیری بالایی نداره و اگر بخوای به فیلمای وطنی محدودش کنی ممکنه سالی یک بار هم اتفاق نیافته واسه همین ما بعد از ناامید شدن از فیلم های ساخت ایران رفتیم تو موود انیمیشن.. برخلاف تصویرسازی عجولانه ای که اکثر ماها با شنیدن اسم انیمیشن داریم، کارای خوبی هم تو این وادی دیدیم، اما نمیدونم چیه فیلمه که اینقدر پایبندت میکنه، هیچ وقت بین انیمیشن و فیلمی که بازیگراش هم جنس خودتن نه ساخته ی تخیل و خطای دید، انیمیشن رو ترجیح ندادم. دیشب هم بین یک انیمیشن و یک فیلم، بنا به رای اکثریت فیلمه بود که تو خونه اکران شد. البته از حق نگذریم که امتیاز imdb ی 9.2 فیلم هم تو انتخابش بی تاثیر نبود. آره فیلمه فیلم برتر تاریخ سینمای جهان بود، فیلمی راجع به وقایع زندگی یک زندانی که هممون می دونستیم از 2 ساعت و اندیش، فقط اندیش بیرون زندان رخ میده ..و این یعنی یک جو کاملا مردونه و خشن، طوری که تو  ده دقیقه ی اول فیلم، مامانی ( که مخالف جمع بود) چندین بار گفت: آخه تو زندان چه اتفاق جالبی می خواد بیافته؟؟!؟ و این دیالوگ مامانی چند ثانیه یک بار تکرار میشد  مثل موسیقی متن فیلمی که داشتیم می دیدیم.. نمی دونم از دقیقه چندم دیگه این دیالوگ رو نشنیدم ولی یک مدت که گذشت دیگه هیییچ دیالوگ دیگه ای تو خونه شنیده نشد تا پایان فوق العاده ی فیلم. اسم فیلم رستگاری در شائوشنگ بود  که نه عنوانش و نه خلاصه ی داستانش، هیچ کدوم از اعضای خانواده ی مارو جذب نکرد، اما بعد تموم شدنش تو نگاه همه تحسین رو میشد دید...

 

  • لیلی

علف خرس

۰۲
آذر

حقوق ماه قبلم رو به جای اینکه بریزم تو حسابم ریختم تو دست و بالم  به قول برادر، عرفش اینه که یک روزه تموم شده باشه، آخه به نظر اون، من ولخرج ترین آدم روی کره زمینم (حالا ببین اون دیگه چه موجودیه).... 

اما با توجه به اینکه برخلاف نظر اون، کلا بی برنامه خرجیدن با مجموعه حالات بنده سازگار نیست، پیش بینیش نه تنها رنگ حقیقت به خودش نگرفت بلکه حتی دیروز که طبق معمول قبل رفتنم به بانک داشتم پولای تو دست و بالم رو جمع و جور می کردم 150 تومنش رو همین دور و برا یافتم و بسی متعجب ( از اینهمه ولخرجی!!) و مشعووووف شدم (در اینجا باید تاکید اکیییدکنم که اصصصصلا موجود پول دوستی نیستم). نمیدونم تا حالا تو همچین موقعیتی بودین یا نه.. باید بگم این دو تا حس در کنار هم فوق العاده میشن.. احتمالا این گفته ی قدیمیا که پول رو بشمری کم میشه از تجربیات اینچنینیشون آب میخوره. طی این یک ماه منم به این نتیجه رسیدم که پول نشمرده احساسات خوبی رو ایجاد میکنه که البته طبق منطق بنده این احساسات ، جز احساسات کاذب دسته بندی میشن. چون منابع درآمد که کاملا مشخصه و طبق قانون هیچ چیزی درین جهان از باد هوا به وجود نمیاد.. پس این پوله همون حقوقته که اگر همشو میریختی تو حسابت چندین برابر هم بود ولی با بودنش اینقد خوشحالت نمی کرد که حالا کرده.. نمی دونم چی باعث میشه که آدم این حقیقت فول اچ دی رو نادیده بگیره و بچسبه به اون شادی سراب گونه و به همین راحتی اغفال بشه....

در مجموع باید بگم که تجربه ی خوبی بود. البته پایان فوق العادش یعنی پول پیدا کردن هم بی تاثیر نبودااا .. تصمیم دارم هر از گاهی(ماهی) اونو در لیست ماجراجوییی !!!!!هام داشته باشم. آخه جدا از اون پایان فوق العاده، در طول این یک ماه که خودمو موظف به صرفه جویی نکردم و هرچی خواستم در لحظه به دست آوردم ،خیلی بهم خوش گذشت. آخه بر خلاف حرفای قشنگی که زنگ انشا به خورد نسل ما دادن، ثروت نه تنها منفور نیست بلکه حسی شبیه قدرت هم بهت میده.... اصلا با همین قدرت خرید بالاشه که اینقدر آدمارو مغرور میکنه، خصوصا اگه این وسط چند تا آدم مهم رو هم خرید و فروش کرده باشن.....  یاد آقای آژانس املاک کنار محل کارم افتادم که از خرطوم فیل افتاده.....

چون متن رو با یاد پر فتوح برادر آغاز کردم بد نیست در پایان هم از ایشون یادی بکنم و بگم که اگه الآن آقای برادر تشریف داشت، ازونجا که در راستای برنامه های مالیش حتی از پنجاه تومنم نمیگذره و بلافاصله می ریزتش تو عابر، با این تجربه ی بنده، همزادپنداری لازم رو نمیکرد و رفلکس خاصی نداشت جز یک لبخند پر معنی...  

 

  • لیلی

 

هووووورررراااااااااااااااااااااااا

بالاخره موفق شدم تا همین 1 ساعت پیش حتی به ذهنم هم خطور نمی کرد اینقدر از جا انداختن یک کش ناقابل احساس غرور بهم دست بده  اما الآن که موفقیت در حد اپسیلن این پروسه( جاانداختن کش!) ، نصف شبی، حس فتح قله ای به مراتب بلندتر از اورست رو بهم داده، با تمام وجود به ظرفیت های ناشناختم (جوگیری)ایمان آوردم .

نمی دونم در طول تاریخ بشریت چند نفر آدم  سر و کارشون به این کش 3.2 mm اورتودنسی افتاده اما من بی نوا  جز همون دسته از آدم هام و تازه امروز به شیوه ی اورتودنتیستم با طرز استفادش آشنا شدم. وقتی هم که میگم به شیوه ی ارتودنتیستم راجع به آخرین متدهای روز صحبت نمیکنم که طول و تفسیرش بدم.. چون دقیقا به همین اختصار برگزارشون می کنه،.. آخه من به کی بگم؟؟؟!!! در مورد پروسه ای که 1 ساعت وقت بنده رو گرفت فقط 1 خط توضیح داد:

این کش رو از این قلاب به اون قلاب وصل میکنی..کار سختی نیست........ می بینی حتی 1 خط هم نشد. به جاش درست 10 دقیقه، راجع به لزوم استفاده از کش ها صحبت کرد. باید حدس می زدم که وقتی این همه داره تاکید میکنه یک کاسه ای زیر نیم کاسست اما حدس نزدم که هیچ هی تو دلم می گفتم بااااشه یک کشه دیگه ، ازین سیمها که تحمل و استفادش سخت تر نیست... همین شد که عوض کردن کش رو انداختم به این ساعت از شبانه روز، یعنی پاسی از شب،..نصفه شبی، خواب آلود، خسته، تازه فهمیدم این دندون کجی که در انتهای فک چپم روزگار میگذرونه عجب جای بد مسیریه...آخه چطور میشه در آن واحد هم کش ظریف ارتودنسی رو بکشی هم فکت بسته باشه هم قلاب رو اون ته پیدا کنی.....در همین راستا از یک ساعت پیش کلی از خودم خلاقیت بروز دادم. انواع روش هارو امتحان کردم، با ناخن نشد، ناخن های قشنگمو درین راه کوتاه کردم نشد.. به انواع و اقسام اشیا متوسل شدم که این کش مینیاتوری رو تو دهن مبارکم بکشمش، هی مقاومت می کرد تا در نهایت با الهام از ابزاری که دکتر تو مطب استفاده کرد آخرین روشم رو پیاده کردم و جواب داد... باشد که رستگار شویم...

  • لیلی

اون شب پاییزی رو فراموش نمیکنم و آوای موسیقی ویولونی رو که از بیرون مطب به گوش می رسید. مرحله ی بند و باند ارتودنسیم به شکلی رمانتیک! در حال انجام بود ... البته به همراه طعم بد چسب اورتودنسی و سکوتی که فضای داخل مطب رو فرا گرفته بود جهت تمرکز دکترم رو سرویس کردن دهن بنده.  با اینکه این پروسه( سرویس شدن دهنم ) از دو ماه پیش با ترمیم و کشیدن دندونای عقلم شروع شده بود اما اون شب یک خصوصیت ویژه داشت و اونم اضافه شدن سیمکشی نقره ای رنگی به ظاهرم بود که اصلا فکر نمی کردم اینقدر دوسسسسسست داشتنیم کنن!!. مدیونی اگه فک کنی پلاکای دندونی عزیزم واسه نمایان شدن به حتی یک لبخند کوچیک نیاز داشتن... نه اونا تو هر حالتی در دهن مبارکم خودنمایی میکنن 

اولین بار که تو آینه خودمو که نه، درواقع اوناااا رو دیدم یادم نمیره و با اینکه عکس العملم خیلی زیرپوستی و حرفه ای بود فکر کنم دکترم هم یادش نره اون روبه رو نشسته بود و زیرچشمی نگاه می کرد. چه سرگرمی جالبی دارن، میشینن اون کنارو عکس العملای متفاوت مردم رو تماشا میکنن. البته متفاوت صفت مناسبی برای عکس العمل های مردم نبود چون فکر نکنم هیچ بنی بشری از دیدن چنین تصویری از خودش خوشحال بشه!

پرستار داشت درمورد نحوه ی استفاده از مسواک ها افاضات میکرد، من توی یک دنیای دیگه سیر میکردم.. نمی دونستم این دکترم که آرووم و متییییین اون گوشه نشسته چه بلایی سر  دو تا فکم آورده که به هم جفت نمیشن. آخه یادم میومد که قبل نشستنم روی اون صندلی همه چی آرووم بود،زندگی داشت ازون لبخندای قشنگشو تحویلم میداد.. اما حالا و با دهنی که بسته نمیشد، مات و مبهوت جذبه ی سیمها رو دندونم به دندونای پرستارم ( دندون تو دندونی بود ) که از هم فاصله داشتن نگاه میکردم. فک میکردم ببین اون با این فاصله ای که بین دندوناش خودنمایی میکنه این بلا رو سر خودش نیاورده اون وقت تو با این دندونای ردیف و سفیدت، خودتو محکوم کردی به لبخند( درواقع زندگی) پشت این سیم ها...

بعد از پرستار نوبت دکتر متییینم بود که با اون لحن آرومش از لزوم رعایت نکات بهداشتی صحبت کنه.. دکتر خوش مشرب بنده بعد از سخنرانی پیرامون بهداشت، رفت سراغ چیزایی که میتونم بخورم و یک لیست بلند بالا از خوردنی هارو به عنوان خوراکی های مجاز نام برد که دقیقا از همون لحظه تا به امروز (یا به عبارت دیگه تا اطلاع ثانوی) خوردنشون در فهرست آرزوهای بنده ثبت شد  خدارو شکر که مثل گروه کثیری از آدمای اطرافم، خوردن اولویت اول زندگیم محسوب نمیشه( دومیش  بود الآن که دیگه کلا خط خورده از لیست ) وگرنه همون روزهای اول به افسردگی حاد مبتلا می شدم خلاصه اینکه درین مدت کوتاه آشنایی نزدیکم با ارتودنسی و اضافه شدن بر معرفتم راجع به این پدیده ی (خانمان برانداز) متوجه شدم کسی که داوطلبانه دهنشو سیم میکشه باید خوردنو ببوسه بذاره یک گوشه از زندگیش تا یک روز خوب بیاد ..

تازه رژیم اجباری و خوش تیپ شدن( تعبیر حرفه ای و خوشبینانه ی فقرررر غذایی!) تنها یکی از زیبایییی های دنیای اورتودنسیه... تو این روزایی که با ظاهر جدیدم به مجالس خانوادگی و دوستانه پامیذارم ملت انگار داغشون تازه شده باشه یاد مجموعه ی خاطرات دردناک اورتودنسی شون افتاده و طی یک اقدام موزیانه ته دل مارو خالی میکنن و حین ارتکاب به این عمل شنیع جوری تو چشمای من بیچاره خیره میشن که انگار میخوان بگن : خوشی زده بود زیر دلت هااا؟ هنوز اولشه من اما فعلا سختی خاصی نکشیدم البته فک کنم این مساله ارتباطی مستقیم داره به اینکه هنوز سیم های دندونم کشیده نشده و درواقع تاکنون چهره ی دردناک اورتودنسی برام رو نشده...

خلاصه اینکه به دنیای جدیدم خوش اومدم

  • لیلی