من و سیم های دندونم
اون
شب پاییزی رو فراموش نمیکنم و آوای موسیقی ویولونی رو که از بیرون مطب به
گوش می رسید. مرحله ی بند و باند ارتودنسیم به شکلی رمانتیک! در حال انجام
بود ... البته به همراه طعم بد چسب اورتودنسی و سکوتی که فضای داخل مطب رو فرا گرفته بود جهت تمرکز دکترم رو سرویس کردن دهن بنده
.
با اینکه این پروسه( سرویس شدن دهنم ) از دو ماه پیش با ترمیم و کشیدن
دندونای عقلم شروع شده بود اما اون شب یک خصوصیت ویژه داشت و اونم اضافه
شدن سیمکشی نقره ای رنگی به ظاهرم بود که اصلا فکر نمی کردم اینقدر
دوسسسسسست داشتنیم کنن!!
.
مدیونی اگه فک کنی پلاکای دندونی عزیزم واسه نمایان شدن به حتی یک لبخند
کوچیک نیاز داشتن... نه اونا تو هر حالتی در دهن مبارکم خودنمایی میکنن
اولین بار که تو آینه خودمو که نه، درواقع اوناااا رو دیدم یادم نمیره و با اینکه عکس العملم خیلی زیرپوستی و حرفه ای بود فکر کنم دکترم هم یادش نره
اون روبه رو نشسته بود و زیرچشمی نگاه می کرد. چه سرگرمی جالبی دارن،
میشینن اون کنارو عکس العملای متفاوت مردم رو تماشا میکنن. البته متفاوت
صفت مناسبی برای عکس العمل های مردم نبود چون فکر نکنم هیچ بنی بشری از
دیدن چنین تصویری از خودش خوشحال بشه!
پرستار
داشت درمورد نحوه ی استفاده از مسواک ها افاضات میکرد، من توی یک دنیای
دیگه سیر میکردم.. نمی دونستم این دکترم که آرووم و متییییین اون گوشه
نشسته چه بلایی سر دو تا فکم آورده که به هم جفت نمیشن.
آخه یادم میومد که قبل نشستنم روی اون صندلی همه چی آرووم بود،زندگی داشت
ازون لبخندای قشنگشو تحویلم میداد.. اما حالا و با دهنی که بسته نمیشد،
مات و مبهوت جذبه ی سیمها رو دندونم به دندونای پرستارم ( دندون تو دندونی
بود
) که
از هم فاصله داشتن نگاه میکردم. فک میکردم ببین اون با این فاصله ای که
بین دندوناش خودنمایی میکنه این بلا رو سر خودش نیاورده اون وقت تو با این
دندونای ردیف و سفیدت، خودتو محکوم کردی به لبخند( درواقع زندگی) پشت این
سیم ها...
بعد
از پرستار نوبت دکتر متییینم بود که با اون لحن آرومش از لزوم رعایت نکات
بهداشتی صحبت کنه.. دکتر خوش مشرب بنده بعد از سخنرانی پیرامون بهداشت،
رفت سراغ چیزایی که میتونم بخورم و یک لیست بلند بالا از خوردنی هارو به
عنوان خوراکی های مجاز نام برد که دقیقا از همون لحظه تا به امروز (یا به
عبارت دیگه تا اطلاع ثانوی) خوردنشون در فهرست آرزوهای بنده ثبت شد خدارو شکر که مثل گروه کثیری از آدمای اطرافم، خوردن اولویت اول زندگیم محسوب نمیشه( دومیش
بود الآن که دیگه کلا خط خورده از لیست ) وگرنه همون روزهای اول به افسردگی حاد مبتلا می شدم
خلاصه اینکه درین مدت کوتاه آشنایی نزدیکم با ارتودنسی و اضافه شدن بر معرفتم
راجع به این پدیده ی (خانمان برانداز
) متوجه شدم کسی که داوطلبانه دهنشو سیم
میکشه باید خوردنو ببوسه بذاره یک گوشه از زندگیش تا یک روز خوب بیاد
..
تازه رژیم اجباری و خوش تیپ شدن( تعبیر حرفه ای و خوشبینانه ی فقرررر غذایی!)
تنها یکی از زیبایییی های دنیای اورتودنسیه... تو این روزایی که با ظاهر
جدیدم به مجالس خانوادگی و دوستانه پامیذارم ملت انگار داغشون تازه شده
باشه یاد مجموعه ی خاطرات دردناک اورتودنسی شون افتاده و طی یک اقدام
موزیانه ته دل مارو خالی میکنن و حین ارتکاب به این عمل شنیع جوری تو
چشمای من بیچاره خیره میشن که انگار میخوان بگن : خوشی زده بود زیر دلت
هااا؟ هنوز اولشه
من اما فعلا سختی خاصی نکشیدم البته فک کنم این مساله ارتباطی مستقیم داره
به اینکه هنوز سیم های دندونم کشیده نشده
و درواقع تاکنون چهره ی دردناک اورتودنسی برام رو نشده...
خلاصه اینکه به دنیای جدیدم خوش اومدم
- ۹۳/۰۷/۱۰
- ۱۷۷ نمایش