از یک بحران
اوایل هفته ی پیش خبر وقوع یک بحران به
صورت پراکنده شنیده میشد... اوایل خیلی زمزمه وار و در گوشی بود اما این
اواخر هرکیو تو شهر میدیدی داشت از تشکیل ستاد بحران تو جهاد و شبکه
بهداشت صحبت می کرد.. جنب و جوشی ملت رو فرا گرفته بود که نگو.. همه ی
پیشبینی ها پشت سر هم درست از آب درمیومد.. اوایل هفته ای آفتابی، اواسطی
آفتابی تر و پایانی برفی! برفی سنگین که تا دو روز زندگی مردم رو فلج
خواهد کرد. آره همه ی این حرف و حدیثا مربوط میشد به دو روز ناقابل... که
تازه می شد تو رخوت لذت بخشش ساعاتی چند رو لم داد و به واقع زندگی کرد(
عجب تعریف گشادی
از زندگی
خودمم
نمی دونستم تا این حد تنبل تشریف دارم) ..حالا عکس العمل مردم نسبت به
این 48 ساعتی که قرار بود بهشون یک استراحت اجباری بخوره چی باشه
خوبه؟استرسی اینارو فراگرفته بود که نگو و همه این استرس هم خلاصه میشد در
شکم!! نانوایی ها ؛ مارکت ها: سوپر گوشت ها!! رو ازدحامی فراگرفته بود
عجییییب..
نمیدونم
ملت تو کله شون چی میگذره.. ااصلا چیزی میگذره آیا؟! آخه مگه حادثه ی
ناگواری رخ میده اگه دو روز گوشت نخورن؟! مسئول فروش سوپر گوشتی که آمار
حضور پرشور مردم همیشه در صحنه رو به پدر داد از رکوردی که ثبت کرده بود میگفت و از تعجبش که چی میگن مردم ندارن؟!
اینا تو ساعات ابتدائی صبح، کل لش ها( بخونید اجساد گوسفندای بخت برگشته
) رو به تاراج بردن!!! آدم تو کار مردم می مونه
جالبش اینجاست که هیچ بحرانی در کار نبود.. هیییییچ
- ۰ نظر
- ۱۰ دی ۹۳ ، ۱۰:۲۳
- ۸۰ نمایش